دارم غریب و آشنا را می شمارم

این خیل مشغول عزا را می شمارم 

هی خواب می بینم پیاده در طریقش 
درجاده دارم تیرها را می شمارم 

دل تنگ مشهد می شوم هرگاه در راه 
سربندهای یا رضا را می شمارم 

اما خدارا شکر با انگشت هایم 
جامانده های کربلا را می شمارم 

پس سعی خودرا می کنم موکب به موکب 
این مروه های با صفا را می شمارم 

باعقل نه، من با جنون بی شمارم 
این لشکر بی انتها را می شمارم 

تسبیح من این است در طیِّ طریقش 
هر صبح تاول های پا را می شمارم 

آن قدر نزدیکم به اوکه دانه دانه 
دارم نفس های خدا را می شمارم 

هم کربلا هم نوکری هم اشک هم عشق 
دارم فقط سود دعا را می شمارم